55سال با اتفاقات تلخ و شیرین گذشت.

ساخت وبلاگ

چهارشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۰ - ۲:۱۳ ب.ظ - ابوالفضل فراهاني -

بنام خالق یکتا و مهربان ، بنام خدایی که آفرید همه موجودات را

با سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و رفقای خوبم، عزیزان و گرامیان که همیشه به من لطف دارند.

امروز 15 دیماه سال 1400 درست 55 سال از آن روز که خدا به من و خانواده ام لطف نمود و مرا ارزانی پدر و مادرم کرد. می گذرد در بدو تولد هر انسانی شور و شوق خاصی را دارد. همه پدر و مادران از بدو تولد تا زمانی که در قید حیات هستند نگرانی های خاص خودشان را دارند. اما بچه ها که بزرگ می شوند بر عکس بزرگتر ها شون زیاد نگران نیستند. به همین خاطر  گاهی آنها را فراموش هم می کند. من در روستایی که متولد شدم و آنجا هم بزرگ شدم . زندگی را از همانجا شروع کردم. از دوران نوجوانی سخت کار را در کنار پدر و بعد به تنهایی آغاز نمودم ، کم کم روزها و شب ها گذشت، تا اینکه 55 سال شد. اما همیشه به داشتن چنین پدر و مادری افتخار کردم و حالا که 20سال از فوت پدر و بیش از دو سال از فوت مادرم می گذرد هیچ وقت فراموش نکردم و هیچ احساسی رخ نداده و قبول نکرده ام که نیستند همیشه آنها را در کنار خودم احساس کردم، مرور کردم همه روزهای بودنشان با خاطرات ماندگارم، اما حالا خیلی مسائل فرق کرده و دنیا یه مدل دیگری شده. من برای بزرگ شدنم از جایی که خاکش همیشه مقدس بوده و مورد احترام نیز می باشد. برایم ماندگار بوده. چرا که همه آن دارایی ها و اعتماد ها منشا آن از آنجاست.  دو موضوع که مرا در این سالها خیلی ذهنم را درگیر کرده و همیشه نگرانش بوده ام اول پدر و مادرم که همیشه دغدغه زنگی ام بوده و دیگر عاشقانه های روزهای عاشقی ام که در کنار آن خیلی مسایل را رها کردم . الان اولی را دیگر ندارم در کنار نداشته هایم عاشقانه هایم همیشه همرام هست، از همان روزهای نوجوانی شروع شد و هم اکنون هم ادامه دارد. شاید دلخوشی هایم را با تنهاترین تنها همیشه همراه کردم. خیلی از ساعت زندگی ام، خلوت هایم ، شب هایی که سکوت فریاد می زند همراهی ام می کند. آرام می کند قلب خسته ام را، و ....خدا را شکر که این همه سال هوایم را داشت، شکر که مرا در اوج زندگی همراهی کرد و همیشه هوایم را داشت، در سختی ها و ناملایمت های روزگار پشتوانه ام بود. 

اما باید تشکر کنم از همسر گرامی و دوست داشتنی ام که در مدت 26 سال زندگی مشترک همیشه همراهم بوده. همیشه نگرانم بوده و حواسش بیش از اندازه به من بوده. شاید آن چیز هایی که مد نظرش هم بوده انجام نشده و رخ نداده اما هرگز به رویش نیاورده. بهرصورت وظیفه خود می دانم که قدر دان و قدر شناس همه روزهایی باشم که در کنارم بوده و مرا یاری کرده.

در انتها اشعار زیبای استاد برزگ شهریار مزین به این مطالب است:

گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند

گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند

گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند

بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند...

 

در کوچه سار های کاهگلی آبادی من...
ما را در سایت در کوچه سار های کاهگلی آبادی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bfarahani52 بازدید : 117 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:19