پنجشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۸ ق.ظ - ابوالفضل فراهاني -
بنام خداي مهربان، خدايي كه خالق همه مهرباني هاست
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و رفقاي هميشگي، سلام خدمت هم ولايتي هاي دوست داشتني، هم ولايتي هاي خاطره ساز
بخشي از دلنوشته هاي من در كتاب عشق
من از پشت کوهههاي سر به فلك كشيده تفرش، من از لابهلای ستارگان كوير فراهان، من از روشنی آفتاب، من از زلالی آب چشمه آبادي حرف میزنم. من از پشت پرده غم، من از اندوه همیشگی، من از کوله بار پر درد حرف میزنم، من از یک دل شکسته، من از خم شدن ساقههاي درختان بيد در كوچههاي آبادي حرف ميزنم. من از آزادي پرندگان، كلاغها، كبوتران خانگي حرف ميزنم. از قفس حرف میزنم من از یک غرور شکسته، من از تحمل حقارت، من از سر شکستگی، من از نااميدي، آرزوهاي سخت، ازشبهاي سرد زمستان، از بي كسي كوچههاي آبادي حرف میزنم. من از دنیا مهرباني، از مردان پاك و خسته، من از خستگی، من از بیکسی من از تنهایی حرف میزنم...من از شکستن یک دل شكسته وخرد شده. من از پرواز من از اشکهای شبانه كه سحر ندارد سخن ميگويم...من از گریستن حرف میزنم... از فقر آنروزهايي كه براي پوشيدن لباسهاي كهنه ديگران ساعت شماري ميكردم، از روزهاي كه در كنار پدر با دستان لرزان تلاش ميكرد براي نگه داشتن آبرو...من از صدای زجهی دل خسته، من از صدای تنفس، من از اجبار حرف میزنم. من از سکوت سرد، من از هواي باراني، من از مجال، من از انسانيت حرف میزنم...من از فرار، من از بودن، من از رفتن حرف میزنم...من از پشت پنجره، من از امید به رسیدن، من در آرزوی شنیدن...بال بال میزنم كوچههاي خاكي آبادي من پر از كلاغهاي مهربان است كه هميشه با زبان مهرباني حرف ميزنند. آهای کلاغه چه خبرته اوله صبحی خبری داری یا فقط قار قار بلدی؟....کلاغه چته دلت پره يا از حال و هواي من باخبري، غصه نخور من رفتهام، چند روزي اينجا مهمان هستم. دلت از کی گرفته کلاغه؟....کی تو رو اذیت کرده...کلاغه چرا سیاه پوشیدی، عزا داری کلاغه... شايد مرا سيه پوش ديدي حسودي كردي، آخه تو كه هميشه لباس سيه تو تنه ته، يا نه حال و هوات سياهه. يا اينكه از درد و دلهاي من باخبر شدي؟ يا خدا نكرده.... نکنه دل تو هم گرفته، نکنه تو هم مثل منی، میخوای صدات به همه جا برسه...نکنه تو هم از روزگار رو دست خوردی...نکنه یکی آمد بهت گفته چه صدایی ؟ چه پر بالی؟ اما من خوب ميدونم كه تو آزادي پرواز كني، قار قار ميكني فقط درد و دلهات وخدا ميدونه اما من نميتونم داد بزنم، توي كوچه باغها كه راه ميافتم دلم ياد دوستاني ميكنه كه با خاطرات زيادي از كوچهها خداحافظي كردند و رفتند اما يادشان بخير خيلي مهربان بودند. هر وقت بهم ميرسيدند خسته نباشيد ميگفتند. بر عكس همه شهريها نکنه تو هم دلت بسته شده به مسلسل بیوفایی...نکنه داغ یه قلب مهربون به دلته...نکنه..غصه داری. اگه راست ميگي چرا قار قار ميكني، غصهها تو با خدا وا ميكني...نکنه واسه دل چاک چاکت لباس سیاه به تن کردی ...به من بگو کلاغه...تو از کی رو دست خوردی.. باور كنه خود تو آزار ميدي من از اين دوستان زيادي رو دست خوردم آهاي کلاغه...کجای این زندگی ارزش داره که به خاطرش ما زندهایم..زندگی که همه چی رو از ما گرفت... تو بيا اين دم آخر با ما دوست بشو بيا و درد ودل مرا گوش كن وقت من خيلي كمه آخر امروز بايد برم ميدوني اگه برم تنهاي تنها ميشم؟ تو شهر من مهرباني معنا نداره؟ همه حرفها سراب؟ اگه سالها تنها باشي كسي احوالتو نميپرسه؟ كسي به كارت كاري نداره. عاشقي معنا نداره؟ اما اون قديما كلاغ خيلي خوب بودند. روزاي سرد زمستان رو درختاي صنبور صداي قارقارشان آمدن برف سفيد را مژده ميداد اما كو پس چي شد ...کو سرداب خیال کو پرنده عشق کو سایبان آرامش...کو سایه آسایش..بگو که تو هم این و فریاد میزنی...
كلاغ يادت باشه درد منو داد نزني، عشق منو فرياد نزني، حواست و جمع كن با آبرويم بازي نكني، يادت باشه كه من خيلي غريبم، اما خوب گوش كن، من و دل ساكن اين ده بوديم، ساكن اين ديار و كوچه بوديم، زير آن درخت بيد،كنار آن جوي آب، زير باران و زير آفتاب، روزاي سرد زمستان يا هوا كه خيلي داغ بود روزاي گرم تابستان تنها مينشستم. تا بياد يار من، يار تنهايي من، ميدوني چيه ميگم، از كجا ميگم، اصلاً ميدوني انتظار چيه ؟ شده ساعتها چشات به كوچه باشه تا بياد ؟ نه واسه اينكه تو نميدوني عاشقي چيه؟
راستي خونه ما توي همين كوچه است. آخر همين كوچه، ( ادامه دارد...)
در اين روزهاي سرد، روزهايي كه همه از هم دوريم، مواظب همديگر بيشتر باشيم....
خدا در همين نزديكي هاست خدا نگهدار
در کوچه سار های کاهگلی آبادی من...
ما را در سایت در کوچه سار های کاهگلی آبادی من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bfarahani52 بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 14 بهمن 1399 ساعت: 16:56